Disable Preloader
اداره زندگی پدرسالاری یا مادرسالاری... (بخش دوم)

سیاست انقباضی

نکته مهم دیگری که باید در این زمینه بدان توجه شود، تفاوت در نوع این گونه مدیریت با سایر مدیریت هاست (مانند مدیریت ادارات دولتی، سازمان ها و...) از آنجا که افراد تحت سرپرستی در خانواده ابتدا کودکانی بازیگوش و سپس نوجوانانی در سن بلوغ و ... هستند، خانواده نیز جایگاه تجلی دگرگونی های روحی و سنی و بروز درونیات آنهاست، ضابطه مند کردن بیش از حد خانواده، کاری نادرست و غیر منطقی است. در خانواده باید حفظ روابط عاطفی و تأمین آرامش و آسایش اعضا در درجه اوّل اهمیت قرار گیرد. همچنین به کارگیری مدیریت از طریق اصرار و پافشاری غیر منطقی بر قوانین، در پیش گرفتن یک رویه پیوسته و یکسان برای همه افراد و در همه سنین، خانواده را به سمت کسالت و افسردگی، نیز طغیان بر ضد پدر و قوانین سوق می دهد. پس باید اذعان کرد برای پدر به همان اندازه که صلابت و قاطعیت لازما ست، انعطاف پذیری و درک حالات و مقتضای سِنّی فرزندان نیز ضروری است.

 پدر باید فرزندانش را از نظر سن، مرحله رشد، حال، فکر و تمایلات و عواطف، وضع جسمانی، ایمان و اعتقاد و ... درک کند و با شناخت درست ویژگی های آنان و مخصوصا درک عواطف شان سعی کند که برای فرزندانش دوستی صالح باشد نه پدری حاکم. به نفع پدر نیست که مدیریت و اقتدار خود را به رخ فرزندان بکشد و در مقابل آنها قرار گیرد، یا ایشان را به موضع گیری در برابر خود تحریک کند بلکه بهتر است خود را در کنار آنها قرار دهد و سعی کند دوستی و خیرخواهی خود را به آنان ثابت نماید؛ نیز به جای آنکه عقیده و نظر خود را به ایشان تحمیل نماید، دوستانه پیشنهاد دهد. طبیعی است که مدیریت از راه غیر مستقیم، فرزندان را به اطاعت و همکاری بیشتر با پدر تشویق می کند. با توجه به آنچه که بیان شد و صدها نکته ناگفته دیگر، روشن است که مسئولیت پدر در برابر خانواده آنقدر مهم و حساس است که از عهده هر کسی بر نمی آید و هر مردی به صرف بچه دار شدن «پدر» نمی شود. پدران مانند مادران احتیاج به مطالعه و کسب آگاهی های روانشناسی و تربیتی، همچنین راهنمایی مشاوران خانواده و نیز مشورت با اعضای خانه بخصوص مادر خانواده دارند. روشن است که نظارت همیشگی، همراه با مهربانی و محبت در عین صلابت و قاطعیت، احتیاج به تمرین، بردباری، مدارا و هوشیاری دارد.

 

زنان و مدیریت پدر

همان طور که اسلام اداره و سرپرستی خانواده را به عهده پدر گذاشته، از همسر و فرزندان او پذیرفتن این امر را خواستار شده است، چنان که سعادت خانواده را در گرو گردن نهادن به مدیریت پدر می داند. در غیر این صورت اگر از مرد مدیریت بخواهد ولی خانواده را مقید به اطاعت از پدر و پذیرفتن رأی او نداند، عملا مدیریتی برای وی قائل نشده است. چنان که حضرت علی(ع) فرموده: «لا رأی لمَن لا یطاع؛ از کسی که پیروی نکنند، نظر و رأیش تأثیری ندارد. »  در بین اعضای خانواده، نقش مادر از همه مهم تر است. اگر مادر، پیش از همه در کمال خرسندی و رضایت، مدیریت مرد را بپذیرد و او را در این امر مهم یاری کند، دیگر اعضای خانواده از دوران کودکی به اطاعت و حرف شنوی از پدر عادت خواهند کرد و مدیریت او را آسان تر خواهند پذیرفت .اما اگر مادر اولین مخالف پدر باشد، طبیعی است در چنین خانواده ای از فرزندان نباید توقع پیروی از بزرگ ترها را داشت. در این گونه خانواده ها عصیان و سرکشی در مقابل پدر امری عادی و طبیعی خواهد بود. مادر بیش از هر کسی می تواند در اقتدار بخشیدن و یا سلب قدرت مدیریت از پدر مؤثر باشد. در بسیاری از خانواده ها که پدر قدرت مدیریت را از دست داده و ناتوان و بی اعتنا شده، یکی از علت ها را باید در نوع اندیشه ما در خانواده جستجو کرد.

 

مدیریت زنانه

به دو دلیل بعضی از زنان سعی می کنند که مدیریت خانواده را به عهده گیرند: 1- گروهی به دلیل عدم لیاقت و کفایت همسر در اداره خانواده، به اجبار عهده دار این مسئولیت شده اند، در حالی که از عهده گیری آن راضی نیستند.

2- گروهی دیگر از زنان بر این باورند که اگر اداره خانه را به عهده گیرند و همسران شان را در حاشیه قرار دهند، خوشبخت تر و موفق ترند. از این رو برای رسیدن به این سعادت کاذب تلاش می کنند. اما مسئولیت یک زن چه به عنوان مادر و چه به عنوان همسر، آنقدر دشوار و سنگین است که اگر قرار باشد وظیفه پدر بر آن افزوده شود، آسایش و آرامش را از او خواهد گرفت. این وضع برای فرزندان نیز ناخوشایند است چرا که باید شاهد شکایت ها و رنجش هر روز مادر اما بی اعتنایی و لاابالی گری پدر باشند، یا شاهد جنگ و دعوای همیشگی پدر و مادر بر سرمسئولیت خانواده.

این دسته از خانواده ها زمانی که فرزندان بزرگ شده، نیاز به قدرت کنترل کننده و ناظر قدرتمند دارند، با بحران روبه رو می شوند. فطرت و طبیعت فرزندان، خواهان مدیریت و نظارت پدر است. به گفته روانشناسان: «رویه پدر و مادر نسبت به کودک با نیازهای خود او تطبیق می کند. کودک در دوران طفولیت، چه از نظر وضع بدنی و چه از نظر روانی، احتیاج به عشق و توجه بی قید و شرط مادرانه دارد. همین فرزند بعد از شش سالگی به عشق پدر و راهنمایی و حکمروایی او احتیاج پیدا می کند.» چرا که پدر نیز بیان کننده قطب دیگری از وجود بشر است. دنیای فکر و ساخته های بشر، قانون و نظم، انضباط، مسافرت و ماجرا، همگی تجلیات آن قطبند. پدر کسی است که طفل را تعلیم می دهد و راه ورود به دنیا را به او می نمایاند.

بنابراین فرزندان برای تأمین نیازهای روحی و روانی، نیز رشد و بالندگی، احتیاج به خانواده ای دارند که در آن هر دو قطب پدر و مادر، فعال باشند، و از هر دو به یک میزان بهره مند شوند. کاستن و کمرنگ کردن اثر هر کدام، می تواند خانواده را به محیط ناهنجاری تبدیل کند، نیز مشکلات فراوانی چون ناهنجاری های روحی و روانی، عقده های عاطفی، بحران نظم و انضباط و صدها مشکل تربیتی دیگر ایجاد کند. خاستگاه و ریشه مشکلات را باید در وابستگی یک طرفه و بیش از حد فرزندان به مادر و دوری آنها از پدر جستجو کرد. وقتی ببینند همه امور دست مادر است و پدر در خانواده فردی ناتوان و بی تأثیر و بی اراده است، کم کم از پدر فاصله گرفته و برای رفع نیازهای خود به مادر فشار می آورند. در چنین وضعی مادر بیش از همه دچار مشکل خواهد شد اما مشکلات و صدماتی که برای فرزندان پیش می آید جبران ناپذیرتر است.

«چرا که حضور و نظارت پدر در جهت رشد مهار تهای شناختی دختران و پسران، هر دو لازم و ضروری است. همچنان که فقدان او در کاهش نقصان این مهارت ها در هر دو جنس مخصوصا پسران بی تأثیر نخواهد بود» اگر پدر نقش قوی و فعال در مدیریت خانواده نداشته باشد و از اداره خانواده بر کنار باشد، پسرش فاقد روحیه مردانه و قوی خواهد شد و این امر در رفتار اجتماعی او اثرات بدی باقی می گذارد.

این مطلب ادامه دارد ...

ارسال نظر